جدول جو
جدول جو

معنی سکون یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

سکون یافتن
(گِ کَ دَ)
آرامش پذیرفتن. تسکین یافتن: ایشان... وی را بیدار و هوشیار کردندی و آن خشم و سطوت سکون یافت. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ تَ)
آرام گرفتن. آرام شدن:
عزیز باد و بر او این جهان گرفته سکون
امیر باد و بر او مملکت گرفته قرار.
فرخی.
پیغام نخستین بدادم خدمت کرد و لختی سکون گرفت و بازگشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 609)
لغت نامه دهخدا
(رَهْ تَ)
تنه خوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صدمه و آسیب دیدن:
ز پای اندرآمد نگون گشت طوس
تو گوئی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ز رستم بپرسید پرمایه طوس
که چون یافت پیل از تگ گور کوس.
فردوسی.
چنان دان که هر کس که دارد فسوس
همو یابد از چرخ گردنده کوس.
فردوسی.
بزد تند یک دست بردست طوس
تو گویی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی.
و رجوع به کوس و کوس خوردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکون یافتن
تصویر تکون یافتن
بوجود آمدنبوجود آمدنهست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکین یافتن
تصویر تسکین یافتن
آرام شدن آرامش یافتن، تسلی یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکن یافتن
تصویر شکن یافتن
پیچ خوردن، پیچ و تاب زدن، بخود پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تسکین پیدا کردن، آرام شدن، آرامش یافتن، تسلی یافتن، التیام یافتن، کاهش یافتن، فرونشستن (درد و)
فرهنگ واژه مترادف متضاد